حال خود بس تباه می بینم


نامهٔ دل سیاه می بینم

یوسف روح را ز شومی نفس


مانده در قعر چاه می بینم

خط طومار عمر می خوانم


همه واحسرتاه می بینم

در دل بی قرار می نگرم


ناله و سوز و آه می بینم

ره دراز است و دور من خود را


همه بی زاد راه می بینم

پایمردی که دست او گیرد


محض لطف اله می بینم

عذر خواه عبید بی چاره


کرم پادشاه می بینم